ابوالفضل جانابوالفضل جان، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره
علی جانعلی جان، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

....❤ღ گیلاس مامان❤ღ...

من از تو چه گویم؟ای مادر.........

  مادر با تو پیدا می کنم همه دنیا را، همه وجود را، همه انس و الفت و مهربانی و دوستی را؛ پناهم باش تا سنگینی غربت از شانه هایم فرو ریزد و ملال تنهایی از چشمانم رخت بربندد. مادر هر گاه نام تو بر زبان می رانم، گرمی دستهایت را بر شانه هایم احساس می کنم.   مادر ای تجسم صبر و اسوه ایثار، گلبرگ های باغ عطوفت، شبنم نوش ابرهای آسمان .   بخشش دستهایت یادآور حماسه بارانند؛ ای نبض جانسوز حیات، سرفصل کتاب وفا تویی. مادر قدم بردیده ام بگذار؛ فدای تو و قدمهایت.   مادر بگذار بگویم: ای فرشته رحمت و ای نمونه لطف و محبت، آغوش گرمت مرا از بهشت خوش تر و زمزمه لالایی تو از هر آهنگ و نوایی دلکش تر. م...
23 ارديبهشت 1391

18 ماهگیت مبارک

سلام شیرینم گلم امروز پنجشنبه (21/2/91) 18 ماهه شدی یعنی یک سال و نیم از باهم بودنمون گذشت وچه زود.... امروز قرار بود بریم واکسن 18 ماهگیتو بزنیم ولی چون مهمونی دعوت داشتیم نرفتیم  و موکول شد به روز شنبه. انشالله که خیلی اذیت نشی عسلم. ...
22 ارديبهشت 1391

سفرنامه مشهد2

اینم آخرین قسمت عکسهای مشهد ادامه مطلب فراموش نشه......... رفته بودیم طرقبه تو راه برگشت یه بازارچه بود که رفتیم. دوباره آب دیده بودی و همش میگفتی آبایی.... تلفن دیده بودی داد میزدی الو که دیگه ولشم نمیکردی. ابوالفضل در مقبره نادرشاه ابوالفضل در بهشت رضا که واقعا عالی بود دوست داشتی فقط خودت راه بری هر  موقعم خسته میشدی مینشستی این یه ذره آبم ول نمیکردی داشتی میرفتی آب بازی . ابوالفضل تو قطار تو راه برگشت به وطن یه دوست پیدا کرده بودی فکر میکردی خیلی بزرگ شدی بهش میگفتی نی نی و میخواستی بغلش کنی اینم گل پسر خسته من تو اتوبوس...
20 ارديبهشت 1391

سفرنامه مشهد

ابوالفضل در نادر شاه مشهد ادامه مطلب یادتون نره........ تو حرم تا دلت بخواد شیطونی میکردی مهرهارو از اون طرف میریزی این طرف تا میرسیدیم حیاط حرم فقط دنبال آب بودی آستیناتو میدادی بالا و میگفتی آبایی(آب بازی)اینجا میخواستی آب بخوری تمام شیرهای آبو بازرسی میکردی ببینی کدوم باز میشه تا آب بازی کنی اصلا بغلمون نمیومدی و دستت رو هم به ما نمیدادی وقتی میخواستیم بغلت کنیم خودتو شل میکردی و اینجوری میخوابیدی رو زمین ما هم مجبور بودیم هر طرف که تو دوست داشتی بری بیایم اینجا هم میخواستم با مهر مشغولت کنم که بیشتر از چند لحظه نتونستم نگهت دارم ابوالفضل تو رستوران هتل قاشق به دست منتظر غذا ...
15 ارديبهشت 1391

اولین مسافرت ابوالفضل

سلام عمرم،نفسم،سلام مشهدی ابوالفضل مامان این پست رو خیلی وقته که نوشتم ولی هر بار خواستم کاملش کنم نشد تا امروز .ببخشید که دیر شد. عزیزم دهمین دندونت هم وقتی از مشهد برگشتیم جوونه زد مبارکت باشه مامانی. گل مامان شما اولین مسافرتت رو در تاریخ 21/1/91 رفتی به پابوس امام رضا(ع)به مشهد مقدس. منم چون تا حالا با شما سفر نرفته بودم خیلی نگران بودم که نکنه تو راه اذیت بشی ولی خدارو شکر خوب بود . اول رفتیم تهران و از اونجا با قطار رفتیم . سفرنامه مشهد در ادامه مطلب......... شب که داشتم وسایلمون و جمع میکردم رفتی نشستی تو چمدون صبح که بیدار شدی دیدم سرو صدات نمیاد اومدم دیدم وسایل و که من شب بعد از خوابیدنت جمع کردم ریختی بیرون ...
12 ارديبهشت 1391

غریب آشنا

ای خیال اجتناب ناپذیر از قبیله کدام سبز جامه‌اى که‌آفتاب زائر نگاه توست کهکشان برابر تو کوچک است ای ستاره شکوهمند *** بی‌قراری کبوتران برای توست ابرها به دست‌بوسی ستاره می روند باغ‌ها به دست‌‌بوسی بهار و نگاه من که برکه مکدری است دست‌بوس عشق توست *** ای بزرگوار! معنویت بهار! ای غریب آشنا! در کجای آسمان دمیده‌ای کاین چنین پرندگان به سوی تو شوقناک بال می زنند سلام ما اومدیم .امام رضا طلبیدمون رفته بودیم پابوسش.جای همه دوستان خالی بود برمیگردم با پست سفرنامه مشهد ...
28 فروردين 1391
1